علی زوار ( یکشنبه 87/10/29 :: ساعت 4:43 عصر)
78- یه ندید بدید میره واسه تلفن همراه ثبت نام میکنه، بهش میگن: تا سه ماه دیگه بهت تحویل میدیم. آقا با کلاسه هم رو کمربندش یه پرچم میزنه : به زودی دراین مکان یک عدد موبایل افتتاح خواهد شد! 79 - سیاه پوسته میچوسه ، زنش تا یک هفته دوده پاک میکرده 80- بعد از سالها جعبه سیاه تانکی که حسین فهمیده رفته بود زیرش رو پیدا میکنن، توش آخرین جملات حسین ضبط شده بود که میگفته: "...حاجی جون مادرت هل نده،...ده حاجی هل نده! نامرد، این همه نارجک چرا بهم بستی، یک وقت بلا ملا سرم میاد.... حــــــــاجـــــی! 81- عربه با دو تا خیار در دست میره توی یک بقالی، میگه:حاج آقا خیارشور داری؟ بقاله میگه: بله. عربه میگه: پس ولک بی زحمت این دوتا رو هم بشور! 82- یه خونه خرابی پکر و ناراحت نشسته بوده تو یک عرق فروشی و همین جور یک ساعت تمام داشته گیلاس عرقشو نگاه میکرده. یارو جاهله با خودش میگه بگذار یکم بخندیم، میره جلوی طرف ، گیلاس عرقشو برمیداره، یه نفس میره بالا. یارو اول یک نگاه غمناک به جاهله میکنه، بعد یهو میزنه زیر گریه! جاهله ناراحت میشه:میگه: بابا بیخیال، شوخی کردم ! جون حاجی..اصلاً الان یدونه مَشتیشو برات میگیرم، مهمون من! یارو در حین هق هق میگه: نه داداش، تقصیر تو نیست. اصلاً امروز بدترین روز زندگی منه! اولش صبح خواب موندم دیر رسیدم سرکار، رئیسم هم بیرونم کرد! بعد اومدم برگردم خونه، دیدم ماشینم رو دزد برده! رفتم کلانتری، گفتن کاریش نمیتونن بکنن...بعد تاکسی گرفتم رفتم خونه یهو دیدم کیف پولم رو گم کردم، یارو راننده تاکسیه هرچی از دهنش درومد بارم کرد .. بعد رفتم تو خونه، دیدم خانم با سه تا از همسایهها تو رختخوابن! آخر تصمیم گرفتم خودمو بکشم، که یهو تو اومدی لیوان سمم رو تا ته خوردی! 83- بابای فولاد میمیره، مجلس ختمش رفیقاش همه میان بهش تسلیت میگن. فولاد خیلی احساساتی میشه، میگه: به خدا خیلی زحمت کشیدین تشریف آوردین، شرمنده کردین... ایشالله ختم پدرتون جبران میکنم! 84- زنِ آپاندیسش رو عمل کرده بوده، بعد از عمل شوهرش میاد ملاقاتش. منتها زنه هنوز خوب بهوش نیومده بوده و داشته زیر لب هزیون میگفته: احمق...بیشعور...عوضی! یک دکتری داشته از اتاق رد میشده، میگه: خوب به سلامتی مثل اینکه خانمتون به هوش اومده و داره باهاتون حرف میزنه! 85- ( یاسمن گل بانو ) خودشو میزنه به کوچة علی چپ، گم میشه! 86- تو یکی از دهات اردبیل ملت برای بار اول کیوی میبینن، میرن از ملای ده میپرسن این چیه؟ ملاهه یکم میره تو نخ کیویه، بعد میگه: ایلده تخم مرغیش، که تخم مرغه! ولی من نمیفهمم چرا موکتش کردن؟! 87- از پرسپولیسی میپرسن بنفش چه رنگیه؟ میگه: قرمز دیدی ؟! آبیش ! 88- ترکه میفته تو جوب، سند میگذاره میاد بیرون! 91- یه مسئولی داشته رادیو پیام گوش میداده، گزارشگره میگفته: راه بهارستان به امام حسین بستهاست، راه انقلاب هم به امام حسین بستهاست... طرف میگه: باشه بابا بستس که بستس، دیگه چرا هی به امام حسین قسم میخوری؟! 92- یه دانشمنده مثل من یه تیکه یخ گرفته بوده بالا، داشته خیلی متفکرانه بهش نگاه میکرده. رفیقش ازش میپرسه: چیرو نگاه میکنی؟ طرف میگه: ازش آب میچیکه ولی معلوم نیست کجاش سوراخه! 93- به یکی میگن یک معما بگو، میگه اون چیه که زمستونا خونه رو گرم میکنه تابستونا بالای درخته ؟! یارو هرچی فکر میکنه جوابشو پیدا نمیکنه، میگه: نمیدونم، حالا بگو چیه؟ همون یکی میگه بخاری! یارو کف میکنه، میگه: باباجان بخاری زمستونا خونه رو گرم میکنه ولی تابستونا چه جوری بالای درخته ؟ باز هم همون یکی میگه: بخاریِه خودمه دوست دارم بگذارمش بالای درخت! 94- یه ترکه داشته از تو جزیره آدمخورا رد میشده، یهو میبینه آدم خورا محاصرش کردن. بیچاره جفت میکنه با حال زار میگه: ای خدا بدبخت شدم! یهو یک صدایی از آسمون میاد: نترس بندة من، بدبخت نشدی! اون سنگ رو از جلوی پات بردار بکوب به سر رئیس قبیله. ترکه خوشحال میشه، سنگ رو میکوبه تو کلة رئیس قبیله. رئیسِ قبیله جابهجا میمیره، باقی افراد قبیله شاکی میشن، نیزه به دست، شروع میکنن دویدن طرف ترکه! یهو یک صدایی از آسمون میاد: خوب بنده من، حالا دیگه بدبخت شدی! 95- لره توی اتوبوسِ تهران-خرمآباد نشسته بوده، میره به راننده میگه: آقای راننده واسه کی داری رانندگی میکنی؟! اینا که همه خوابن! 96- ترکه با چند تا رشتیه نشسته بودن داشتن جوک میگفتن، رشتیا برای ترکا جک میگن، نوبت ترکه که میشه، تا میاد بگه: یه روز رشتیه... همه بهش میگن بشین بابا نمیخواد بگی! دوباره یه دور میزنه میرسه به ترکه، باز تا میاد بگه: یه روز یه رشتیه... میپرن وسط حرفش، نمیذارن بگه. بار بعد که نوبت میرسه به ترکه، میگه: یه روز یه ترکه داشته میرفته با سر میخوره زمین! همه رشتیا میخندن بعد ترکه میگه: ولی وقتی بلندش میکنن میبینن رشتی بوده! 97- ترکه زنگ میزنه خونه دوست دخترش، بابای دختره گوشی رو ور میداره. ترکه میگه: ببخشید غزال خونست؟! باباهه هم شاکی میشه فحش خوار مادر رو میکشه به ترکه! چند روز بعد دختره ترکه رو تو خیابون میبینه، میگه: بابا چرا ضایع بازی در میاری؟! وقتی بابام ور میداره، یه چیزِ بیربط سر هم کن بگو. ترکه هم میگه باشه . دفعه بعد که زنگ میزنه، باز باباهه گوشی رو ور میداره. ترکه هول میشه، میگه: ببخشید اونجا میدون انقلابه؟! یارو میگه: آره چی کار داشتی؟! میگه: ببخشید، غزال خانم هستن؟! 98- یک سال، یک ماه از محرم گذشته بوده ولی هنوز تو شهر صدای سینهزنی میومده. مردم میرن پی ماجرا، میبینن دسته ترکها تو کوچه بن بست گیر کرده سیگاریه میره لباس فروشی، میگه: ببخشید شلوار نخی دارید؟ یارو میگه:بعله. طرف میگه: بیزحمت دونخ بدین |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||